15 اسفند 1395 توسط زهره رضائي خندابي
فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانهای برای رضای خدا به من بده، فقیرم و چیزی ندارم.هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد.
فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.
هندوانه فروش هندوانه خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد.
فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت:
خداوندا بندگانت را ببین…
این هندوانه خراب را بخاطر تو داده
و این هندوانه خوب را بخاطر پول…!